|
خیلی عجیبه حتما بخونید!
چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف ، بیماران یک تخت بخصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت وضعف مرض آنان نداشت.
این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد دیگر در ارتباط می دانستند.کسی قادر به حل این مسئله نبود که چرا بیمار آن تخت درست در ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه می میرد.به همین دلیل گروهی از پزشکان متخصص بین المللی برای بررسی موضوع تشکیل جلسه دادند و پس از ساعت ها بحث و تبادل نظر بالاخره تصمیم بر این شد که در اولین یکشنبه ماه ، چند دقیقه قبل از ساعت ۱۱ در محل مذکور برای مشاهده این پدیده عجیب و غریب حاضر شوند.
در محل و ساعت موعود ، بعضی صلیب کوچکی در دست گرفته و در حال دعا بودند، بعضی دوربین فیلمبرداری با خود آورده و ...
دو دقیقه به ساعت ۱۱ مانده بود که « پوکی جانسون » نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه وارد اتاق شد. دوشاخه برق دستگاه حفظ حیات ( Life support system ) را از پریز برق درآورد و دوشاخه جاروبرقی خود را به پریز زد و مشغول کار شد ..!!
از من خواسته بودن این کارارو انجام بدم!
حالا برید ادامه ی مطلب تا ببینید من چطوری انجامشون دادم؟
ادامه مطلب ...
پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:داستان کوتاه,داستا,زن,شوهر,مرد,اسب,خنده,دار,باحال,مرگ, :: 17:18 :: نويسنده : احمد رضا
اگه نخونید ضرر کردید!
تو روح کسی که خوشش اومد و نظر نداد!
روزی یک زوج،بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند.آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول ۲۵ سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند.تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختی شون رو) بفهمند.
سردبیر میگه:آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟
شوهره روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه:بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم،اونجا …
برای اسب سواری هر دو،دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم.اسبی که من انتخاب کرده بودم خیلی خوب بود ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود.سر راهمون اون اسب ناگهان پرید و همسرم رو از زین انداخت .
همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :”این بار اولته” دوباره سوار اسب شد و به راه افتاد.بعد یه مدتی دوباره همون اتفاق افتاد این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب انداخت و گفت:”این دومین بارت” بعد بازم راه افتادیم .وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت خیلی با آرامش تفنگشو از کیف برداشت و با آرامش شلیک کرد و اونو کشت.
سر همسرم داد کشیدم و گفتم :”چیکار کردی روانی؟ حیوان بیچاره رو کشتی!دیونه شدی؟”
همسرم با خونسردی یه نگاهی به من کرد و گفت:”این بار اولت بود.
به یارو میگن برو خبر مرگ پدر همسایه رو بده
طرف میره در خونه همسایه رو میزنه, میگه بابات هست ؟
پسره میگه نه, شب میاد
یارو میگه بشین تا بیاد
در این بازی شما باید مدیر خود را 17 بار به طور های مختلف بکشید. بازی به صورت فلشی است!!
هر بار که مدیر وارد شد یه وسیله (چتر.مداد.قیچی.کیبرد و...) رو انتخاب کنید تا با آن وسیله مدیر خود را بکشید!!
دانلود با حجم 3 مگابایت
سلام من احمد رضا این وبلاگو ساختم.
این وبلاگ بروز است و هر هفته مطلب جالبی دارد.
ولی در هر صورت نظر بده و اگر نه شبیه این انگیری بردز میشم.
راستی: به نویسنده نیازمندیم!
ابتدا ما را با عنوان بازی و سرگرمی لینک کنید سپس لینک خود را ثبت کنید!
<-PollName->
<-PollItems->
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید امروز : 568
بازدید دیروز : 640
بازدید هفته : 3874
بازدید ماه : 5494
بازدید کل : 1071057
تعداد مطالب : 620
تعداد نظرات : 940
تعداد آنلاین : 2
http://deadtools.mihanblog.com/" name=button> |
|